گاهی وقتا بعضی شعرها و یا مطالب ، میشه حدیث نفس آدم. هرگاه آدم بتونه با خوندن یا گفتن یه شعر اون چیزی رو که در وجودش شکل گرفته و هیچ راهی برای ابرازش پیدا نمیکنه ، به راحتی عنوان کنه ، معنیش همینه که من میگم : حدیث ِ نفس ِ آدم.
نمیدونم با چیزای دیگه هم میشه به همین راحتی احساس رو بیان کرد یا نه؟ اگر چه مطمئنم هنر به معنای کلمه اش این توانایی رو داره و موسیقی و نمایش و .... هم راه هایی هستند برای ابراز تمنیّات درونی خالقشون ، ولی من به شخصه نهایت حد و مرز این توانایی رو در شعر می بینم.
به نظر من شعر ترکیبی ست از همه ی هنرها ، هم میتونه تصویر خوبی برای آدم بسازه و هم میتونه با یه وزن و موسیقی دلنشین تمایلات روحی ِ سازنده اش رو منتقل و احساسات ِ خواننده یا شنونده اش رو تحریک کنه.
شعر زیر ، از شاعر آزاده ، سیاوش کسرایی ، یه چنین احساسی در من ایجاد کرده....
گفتم که بعد ازین
در جان نهان کنم همه شور و شتاب ها .
آرام همچو بحر ،
توفان درون ِ سینه ی جوشان فرو کنم
پنهان کنم ز غیر ، همه التهاب ها .
بگذارم این غمان ،
تا آب ها بیفتد از آسیاب ها.
اما
با موج ِ درد ِ دوست ،
دریا دلی کجا و دل ِ تنگ ِ من کجا ؟
چون اشک ِ پرده در ،
می شویم از دو دیده ی بی خواب ، خواب ها
باز این منم به جای و همان پیچ و تاب ها ......
عاشق .